آقای میم عزیز!
ماشین چهچه زنِ من تا آن دورتر ها فقط تصویر تو را دارد. امروز سوررئال شده ام تنها برای تو و خودم و دیگرهایی که نمی فهمند و درک هایی فراتر از آن چه ما داریم و اندیشه هایی ناب تر از نادیا و وهم های خواب آلوده ی من و نگاه های کج و معوج مشتاقت که دوستشان دارم گرچه نفهمم چه می گویی. واگویه های ذهن من بر کاغذ به این سرعت نفوذ نمی کند و انشعاب های ذهنم را نمی توانم با این سرعت بنویسم پس بگذار همین ها کفایت کند حرص نوشتنم را که حرص کلمه ی مناسبی نیست می دانم. بگذار همین جا هم مانند شب های تو و رختخواب تو در آغوش تو منگ شوم و شل و لَخت و آسیب پذیر مثل گل هایی پژمرده بر کف خیابان که ماشین ها را یک به یک لمس کنم و له شوم و تو خواب خواب خواب...